سید محمود خوشدل

سید محمود خوشدل

معارف اهلبیت علیهم السلام
سید محمود خوشدل

سید محمود خوشدل

معارف اهلبیت علیهم السلام

اضرار به نفس‏


یکى دیگر از اشکالاتى که گاه به برخى از گونه‏هاى عزادارى وارد مى‏کنند این است که: این شیوه‏ها مستلزم ضرر رساندن به نفس است و اضرار به نفس- اگر ضرر مهم ومعتنى به باشد- حرام بوده، بنابراین هر چند اینها به عنوان اولى حلال باشد اما به عنوان ثانوى حرام خواهد بود.

در پاسخ به این اشکال مى‏گوییم: ادلّه حرمت اضرار به نفس نمى‏تواند شامل ضررى که انسان در راه فضیلتى تحمل مى‏کند بشود. توضیح این مطلب نیازمند بحث مبسوط فقهى و اصولى است ولى براى‏

تکمیل بحث به سه مطلب اشاره مى‏کنیم.


مطلب نخست: تحمّل ضرر در مسیر کسب فضائل‏


ادلّه حرمت اضرار به نفس، مانند حرمت قتل نفس و یا حرمت القاء در هلاکت از شمول چنین ضررى انصراف دارد وبه هیچ عنوان شامل آن نمى‏شود. هرگاه براى رسیدن به چیزى که شرعا راجح وپسندیده است انسان متحمل ضررى بشود چنین ضررى مورد ادلّه حرمت اضرار نیست.

این ضرر حتى اگر منجر به نقص عضو و یا از دست دادن جان نیز بشود مادامى که در راه کسب فضیلت، و اثبات فضیلت در جامعه، وجلو گیرى از رسیدن مفسده‏اى به آنها باشد مشمول ادلّه حرمت اضرار نخواهد شد، بلکه مورد آنها منحصرا اضرارى است که در راه تحصیل فضائل نباشد. شواهد زیادى بر این مطلب وجود دارد که به برخى از آنها اشاره مى‏کنیم:

 آنچه در لزوم و یا جواز و رجحان دفاع از مال و عرض و جان وارد شده است، تا آنجا که نبى مکرم اسلام فرموده است:

 مَنْ قُتِلَ دُونَ مَالَهِ فَهِوَ بَمَنْزِلَةِ الشَهِیْدِ». »

 «هر کس در راه دفاع از مالش کشته شود همانند شهید است»

همگى فقها در جواز یا وجوب چنین دفاعى که در آن احتمال از بین رفتن جان و یا عضو وجود داشته باشد تردیدى ندارند

                    

بنابراین در راه حفظ مال دنیا و یا عرض و جان شخصى تحمل ضرر ممنوع نبوده بلکه راجح و یا واجب است. شاید به این جهت باشد که در این موارد امر دائر بین حفظ جان و حفظ فضیلت است؛ فضیلت عزت و زیر بار ذلت نرفتن و در مقابل ظالم تسلیم نشدن هر چند منجر به قتل شود، که این یک نوع نهى از منکر است. اگر چنین است پس چگونه در مورد شعائر حسینى که سبب بقاء اسلام و قوام تمامى دین است ضرر شخصى مانع حکم اولى آن شده و رحجان اولیه را تبدیل به حرمت ثانویه مى‏کند؟

در قرآن کریم وارد شده که حضرت یعقوب آنقدر در فراق یوسف گریست تا اینکه چشمش- که اشرف اعضاى بدن است- را از دست داد، و جالب اینکه او مى‏دانست چنین گریه‏اى منجر به از دست دادن چشم مى‏شود، اما با این وجود دست از این کار بر نداشت و اشرف اعضاى بدنش را در این را از دست داد. حتى گریه او جانش را در خطر قرار داده بود که پسرانش او را از چنین خطرى بر حذر داشتند. کار آن پیغمبر معصوم را قرآن به عنوان عبرت و موعظه براى ما نقل میکند. و امام سجاد علیه السلام نیز به کار او استشهاد میکند. این گریه و حزن به‏ خاطر از دست دادن یوسف که جامع فضائل و داراى مقام نبوت است هیچ منقصتى را براى یعقوب ثابت نکرده بلکه قرآن از او یاد کرده و از این کارش تمجید مى‏کند.


 امام چهارم آنقدر در عزاى پدر مظلومش مى‏گریست که ممکن بود در اثر این گریه جانش را از دست بدهد، یعنى او در معرض وقوع در تلف نفس بود، همانطور که در برخى از روایات آمده که به آن حضرت مى‏گفتند:

 «انِّی أِخِافُ عَلَیْکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْهَالِکِیْنَ»

یعنى خوف آن مى‏رود که در اثر شدن گریه جان خود را از دست بدهید.

آن حضرت در پاسخ مى‏فرمود:

 «إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» إِنِّی لَمْ أَذْکُرْ مَصْرَعَ بَنِی فَاطِمَةَ إِلَّا خَنَقَتْنِی لِذَلِکَ عَبْرَة» »

من از اندوه وناراحتیم را فقط به خدا شکوه مى‏کنم واز خدا چیزى مى‏دانم که شما نمى‏دانید، من هیچ گاه به یاد شهادت اولاد فاطمه نمى‏افتم مگر آنکه گریه راه گلویم را مى‏بندد

با این وجود حضرت دست از گریه در راه این فضیلت بر نمى‏داشتند وضرر شخصى را بر آن مقدّم نمى‏کردند. نمونه این رفتار در زندگانى ائمه علیهم السلام به وفور یافت مى‏شود، مثل اینکه گاه در هنگام ذکر مصیبت بى‏تاب شده وبیهوش مى‏شده‏اند، با اینکه بیهوشى انسان را در معرض فوت قرار میدهد و چنین گریه‏اى نیز غیر اختیارى نیست


اغماء امیرالمومنین و سایر ائمه علیهم السلام در دعا و مناجات با خدا که عامه و خاصه به وفور نقل کرده‏اند، با اینکه گفتیم در اغماء معرضیّت فوت وجود دارد. حتى در برخى از موارد کسانى که نظاره‏گر بودند یقین میکردند که آن حضرات از دنیا رفته‏اند. مانند جریان معروف ابوالدرداء که امیرالمومنین علیه السلام را در نخلستان در حال مناجات مشاهده کرد، وپس از آنکه حضرت بیهوش شده ومانند چوب خشک روى زمین افتاد وهر چه آن حضرت را تکان داد از خود حرکتى نشان نمى‏داد، سراسیمه به خانه آن حضرت مراجعه کرده تا همسرش حضرت فاطمه زهرا علیها السلام را از فوت امیرالمؤمین علیه السلام با خبر کند. »

آنچه امیرالمومنین در آخر خطبه همّام فرمودند، پس از آنکه همام در اثر شنیدن اوصاف متقین شهقه‏اى زد و از دنیا رفت آن جناب فرمود:

 هکَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ البَالِغَةِ بِأَهْلِهَا» »

یعنى موعظه‏هاى رسا چنین اثرى را در اهلش مى‏گذارد، با آنکه حضرت مى‏دانستند او در معرض وقوع در چنین هلاکتى است، و به همین جهت ابتدا از بیان اوصاف متقین طفره میرفتند و پاسخ او را نمى‏دادند، و وقتى او اصرار کرد حضرت چنین بیان شیوایى فرمود که جان او را گرفت.

وقتى لشکریان معاویه به انبار حمله کردند و به غارت آن مناطق پرداختند امیرالمومنین علیه السلام خطبه‏اى خواندند و در ضمن آن فرمودند:

  خبر به من رسیده که یکى از سربازان معاویه وارد خانه زن مسلمان و زن کافرى که در پناه اسلام است شده، و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره‏هاى آنها را به غارت برده است، در حالى که هیچ وسیله‏اى براى دفاع جز گریه و التماس کردن نداشته‏اند. لشکریان شام با غنیمت فراوان رفتند بدون اینکه حتى یک نفر از آنها زخمى بردارد و یا قطره خونى از ایشان ریخته شود. اگر براى این حادثه مسلمانى از روى تأسف بمیرد ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار است

باید بدانیم که امیرالمومنین علیه السلام میزان حق است و اهل مبالغه گویى نیست، تا همانند سیاستمداران چپاول‏گر با بزرگ کردن چیزى که بزرگ نیست مردم را ترغیب به جنگ کند. سخن او عین حق و حقیقت است. او مى‏فرماید هتک حرمت حکومت اسلامى و شکستن حد و مرز

حکومت علوى حتى به اندازه اهانت به زن کافرى که پناهنده به این حکومت شده، آن قدر مهم است که جان دادن یک مسلمان کامل الایمان براى آن مصیبت سزاوار است

آیا در این جریان بیشتر حرمت اسلام و قرآن و ولایت هتک شده یا در آنچه در کربلا اتفاق افتاد؟

آیا جان دادن براى کندن خلخال از پاى یهودیه در پناه اسلام سزاست ولى جان دادن براى کندن خلخال از پاى نوامیس وحى ناسزا؟

در اینجا شواهد بسیار زیاد دیگرى وجود دارد که به جهت رعایت اختصار از ذکر آنها صرف نظر مى‏کنیم. تمامى آنها گواه بر این مطلب است که ادلّه حرمت اضرار به نفس به طور کلى منصرف از مواردى است که معرضیت وقوع در ضرر در مسیر فضیلتى از فضائل باشد


مطلب دوم: شعائر حسینى مهم‏تر از ضرر شخصى‏


تقدّم ادلّه حرمت اضرار به نفس و القاء نفس در هلاکت بر احکام اولیه- لبّاً- بازگشت به تزاحم دارد؛ یعنى باید ملاحظه کرد که آیا آن ضررى که متوجه انسان است مهم‏تر است، یا آن چیزى که در آن معرضیّت ضرر وجود دارد، هر کدام مهم تر بود مقدّم خواهد شد.

مثلًا حکم به وجوب وضو و غسل با خوف ضرر اندکى همچون تب مختصر و یا سرماخوردگى برداشته مى‏شود، اما حرمت اکل میته و گوشت خوک تنها در صورتى برداشته میشود که ضرر به حدى برسد که خوف از دست دادن جان برود. بنابراین ممکن است یک مقدار از ضرر بتواند

یکى از احکام فرعى دین را بردارد، اما همان مقدار از ضرر بعینه نمى‏تواند یکى از احکام رکنى واصلى دین را رفع کند.

به همین جهت حکم جهاد در راه خدا با اینکه در آن خوف کشته شدن است به خاطر ضرر برداشته نمى‏شود چون ملاک جهاد به مراتب اقوى از ملاک حفظ جان یک و بلکه چندین نفر است. گر چه با توجه به مطلب قبل و نیز آنچه مى‏آید اصلا ادلّه ضرر شامل ابوابى مانند جهاد نمى شود تا نوبت به تزاحم و حکومت برسد

اکنون که این مطلب روشن شد مى‏گوییم: ملاک اقامه شعائر سیدالشهدا علیه السلام آنقدر مهم است که ضرر شخصى هیچ گاه مانع از آن نخواهد شد. شواهد زیادى در روایات بر این اهمیت فوق العاده شعائر حسینى در دست مى‏باشد. این شعائر علت اصلى بقاء اسلام و دین و توحید و نبوت و امامت و معاد و همه شریعت بلکه تمامى شرایع، و سبب بقاء تمامى فضائل در جهان، و مانع رشد رذائل و سقوط جامه انسانى در گرداب جاهلیت است. طوائف مختلفى از روایات چنین اهمیت فوق العاده‏اى را در شعائر حسینى بازگو مى‏کند. ما تنها به دو دسته از آنها که هر کدام بالغ بر چند صد حدیث دارد اشاره مى‏کنیم:


دسته اول: روایات زیادى که در تشویق و ترغیب به زیارت قبر امام حسین علیه السلام وارد شده. در این روایات حضرات معصومین علیهم السلام با لحنهاى بسیار تند شیعیان را وادار به زیارت آن جناب مى نمودند، با اینکه مى‏دانیم در آن دوران زیارت سیدالشهدا مساوى بود با قتل و غارت و قطع عضو و ...، همچنانکه متوکّل و غیر او بارها کمر بر هدم قبر مطهرآن حضرت بستند. جالب اینکه در زمان همین متوکل امام هادى علیه السلام کسى را مى‏فرستند تا در حائر حسینى براى آن حضرت دعا کند.

معرضیّت وقوع در خطر هنگام رفتن به زیارت در آن دوران قابل انکار نیست، و همینطور تحریض و تشویق شدید ائمه بر رفتن به زیارت در همان شرائط. حتى در برخى از آنها تصریح شده که با وجود ترس از قتل و حبس نباید این زیارت ترک شود. اگر این دسته از روایات نیز نبود خود امر به زیارت رفتن با آن مضامین بالا آن هم در آن شرائط به وضوح گویاست که حفظ شعائر حسینى- که زیارت یکى از آنهاست- به مراتب مهم تر از حفظ جان و سلامت انسان است.

از این قبیل روایات در مجامع حدیثى ما بسیار زیاد موجود است

براى نمونه به برخى از این مضامین اشاره مى‏کنیم:

زراره گوید: از امام باقر پرسیدم: چه مى‏فرمایید در مورد کسى‏

که با ترس و وحشت به زیارت پدرتان برود. آن حضرت فرمود:

 «یُؤْمِنُهُ اللَّهُ یَوْمَ الْفَزَعِ الْأَکْبَرِ وَ تَلَقَّاهُ الْمَلَائِکَةُ بِالْبِشَارَةِ وَ یُقَالُ لَهُ لَا تَخَفْ وَ لَا تَحْزَنْ هَذَا یَوْمُکَ الَّذِی فِیهِ فَوْزُک». »

 «خداوند او را روز وحشت و واهمه بزرگتر (قیامت) در امان قرار مى‏دهد، وملائکه با بشارت به استقبال او مى‏روند و مى‏گویند:

نترس و محزون مباش که امروز روز رستگارى توست».

ابن بکیر گوید: به امام صادق علیه السلام عرضه داشتم: من در ارّجان منزل دارم و دلم بسیار مى‏خواهد که به زیارت قبر پدرتان بروم، اما از وقتى که به قصد زیارت بیرون روم تا وقتى بر مى‏گردم دائما دلم در اضطراب وترس ووحشت است، از پادشاه وجاسوسان او وسربازان مسلحى (که در را وجود داردند). حضرت فرمودند:

 «یَا ابْنَ بُکَیْرٍ أَ مَا تُحِبُّ أَنْ یَرَاکَ اللَّهُ فِینَا خَائِفاً؟ أَ مَا تَعْلَمُ أَنَّهُ مَنْ خَافَ لِخَوْفِنَا أَظَلَّهُ اللَّهُ فِی ظِلِّ عَرْشِهِ وَ کَانَ مُحَدِّثُهُ الْحُسَیْنَ علیه السلام تَحْتَ الْعَرْشِ وَ آمَنَهُ اللَّهُ مِنْ أَفْزَاعِ الْقِیَامَةِ یَفْزَعُ النَّاسُ وَ لَا یَفْزَعُ، فَإِنْ فَزِعَ وَقَّرَتْهُ الْمَلَائِکَةُ وَ سَکَّنَتْ قَلْبَهُ بِالْبِشَارَةِ». »

 «اى فرزند بکیر آیا دوست ندارى که خدا تو را در زمره کسانى ببیند که براى ما ترسان شده‏اند؟ آیا نمى‏دانى کسى که به خاطر ترس ما ترسان شود خداوند او را در سایه عرشش » جاى خواهد داد، ودر زیر عرش حسین علیه السلام هم دم و هم صحبت او خواهد بود. وخداوند او را از اضطراب و وحشتهاى روز قیامت در امان قرار مى‏دهد، همه مردم در اضطراب و وحشتند اما او هیچ اضطرابى ندارد، اگر هراسان شود ملائکه او را آرام کرده و قلبش را با بشارت راحت مى‏کنند

سلیمان بن خالد گوید: شنیدم که امام صادق علیه السلام مى‏فرمود

 «عَجَباً لِأَقْوَامٍ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ شِیعَةٌ لَنَا یُقَالُ إِنَّ أَحَدَهُمْ یَمُرُّ بِهِ دَهْرَهُ لَا یَأْتِی قَبْرَ الْحُسَیْنِ علیه السلام جَفَاءً مِنْهُ وَ تَهَاوُناً وَ عَجْزاً وَ کَسَلًا! أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ یَعْلَمُ مَا فِیهِ مِنَ الْفَضْلِ مَا تَهَاوَنَ وَ لَا کَسِلَ ...».

 تعجب است از گروهى که گمان مى‏کنند شیعه ما هستند، مى‏گویند عمر یکى از آنها مى‏گذرد و به زیارت قبر حسین نمى‏رود! این کار به خاطر جفا وبى اهمیت دانستن وسستى وتنبلى اوست. به خدا قسم اگر مى‏دانست چه فضیلتى در زیارت اوست نه آن را بى‏ارزش مى‏پنداشت و نه سستى مى‏کرد».

ابن خارجه گوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم از کسى که بدون علت زیارت قبر امام حسین علیه السلام را ترک کرده است. فرمود:

 هَذَا رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ النَّارِ». »

 «این مردى از اهل آتش است»

امام صادق علیه السلام فرمود:

 «لَوْ أَنَّ أَحَدَکُمْ حَجَّ دَهْرَهُ ثُمَّ لَمْ یَزُرِ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ علیه السلام لَکَانَ تَارِکاً حَقّاً مِنْ حُقُوقِ رَسُولِ اللَّهِ صلى اللَّه علیه و آله لِأَنَّ حَقَّ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَرِیضَةٌ مِنَ اللَّهِ وَاجِبَةٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِم».

اگر یکى از شما همه عمرش را به حج برود و حسین بن على علیه السلام را زیارت نکند یکى از حقوق رسول خدا صلى الله علیه و آله را ترک کرده است، زیرا حق حسین علیه السلام فریضه‏اى واجب از طرف خدا بر گردن هر مسلمانى است».

امام رضا علیه السلام فرمودند:

مَنْ زَارَ قَبْرَ الْحُسَیْنِ علیه السلام بِشَطِّ فُرَاتٍ کَانَ کَمَنْ زَارَ اللَّهَ فَوْقَ عَرْشِهِ».

 «هر کس قبر حسین علیه السلام را در کنار شط فرات زیارت کند همانند کسى است که خدا را بالاى عرشش زیارت کرده


دسته دوّم: روایات متعددى است که شیوه‏هاى مختلف عزادارى را بیان مى‏کند. بیش از پانصد حدیث در این زمینه موجود است، وحدود پنجاه عنوان در مورد عزاى آن امام مظلوم وارد شده است، که بسیارى از این عناوین مستلزم اضرار به نفس ومعرضیت وقوع در هلاکت است.

برخى از این عناوین به قرار زیر است:

لَطْم، لدم، قلق، هلع، جزع، بکاء، نوح، ندبه، صیحة، صرخه، حزن، تفجّع، تألّم، مجروح شدن پلک چشم، هیجان، چاک دادن گریبان وغیر آن.

جزع به معنى بى‏تابى است، یعنى انسان در اثر مصیبت کنترل خود را از دست بدهد و تاب نیاورد و کارهایى انجام دهد که اگر تاب مى‏آورد آن کارها را انجام نمى‏داد.

لطم یعنى به صورت سیلى زدن. لدم یعنى بر صورت و سینه کوفتن تا خون جارى شود. قلق یعنى مضطرب شدن ودر کنترل نبودن که در چنین حالتى هر اتفاقى ممکن است براى انسان بیفتد. هلع به معنى جزع و بى‏تحملى است. صیحه یعنى شیون بلند. صرخه یعنى صیحه بلند.

همانطور که مشاهده مى‏کنید این عناوین با حفظ نفس وجان سازش ندارد. اگر اضرار به نفس در عزاى مظلوم حرام باشد هیچ گاه نباید در این مصیبت بى‏تاب شد به حدى که انسان به اضطراب افتاده و هیجان زده شده وافعالش از تحت کنترل او خارج شود.

البته این بدان معنى نیست که هر کسى به هر گونه که مضطرب شد وخونى از خود جارى کرد واقعا عزادارى کرده باشد وکار او از شعائر حسینى محسوب شود، بلکه باید شرائطى که تاکنون مطرح شد در آن رعایت شود که از آن جمله دلالت عرفى این عمل بر عزاى سالار شهیدان وعدم انطباق عنوان حرام بر آن است.

اکنون به برخى از این مضامین نیز اشاره مى‏کنیم:

امام صادق علیه السلام فرمودند:

 کُلُّ الْجَزَعِ وَ الْبُکَاءِ مَکْرُوهٌ مَا خَلَا الْجَزَعَ وَ الْبُکَاءَ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ علیه السلام.

 «هر بى‏تابى وگریه‏اى مکروه است مگر بى‏تابى وگریه براى شهادت حسین علیه السلام»

امام صادق علیه السلام از مسمع کردین پرسیدند: آیا تو به یاد مصیبتهاى امام حسین مى‏افتى و براى آن جزع و بى‏تابى مى‏کنى؟ گفتم: آرى به خدا آنقدر مى‏گریم که اهلم اثر آن را در چهره‏ام مى‏بینند ودیگر نمى‏توانم غذا بخورم وآب بیاشامم، به حدى که از فرط گرسنگى وتشنگى وضع چهره‏ام تغییر مى‏کند. حضرت فرمود:

 رَحِمَ اللَّهُ دَمْعَتَکَ أَمَا إِنَّکَ مِنَ الَّذِینَ یُعَدُّونَ مِنْ أَهْلِ الْجَزَعِ لَنَا» ...

 «خدا به اشک چشمت رحم نماید، هرآینه تو از کسانى هستى که از اهل جزع و بى‏تابى بر ما محسوب مى‏شوند

امام باقر علیه السلام روز عاشورا به تمامى اهل خانه که از آنها تقیّه نمى‏کرد مى‏فرمود بر آن حضرت گریه کنند ودر خانه‏اش مجلس عزا بر پا کرده و اظهار جزع کنند، یعنى بى‏تابى خود را آشکار کرده و نشان دهند

 امام رضا علیه السلام فرمودند:

 «إِنَّ یَوْمَ الْحُسَیْنِ أَقْرَحَ جُفُونَنَا وَ أَسْبَلَ دُمُوعَنَا».

 «روز حسین پلکهاى چشم ما را زخم کرده و اشک‏هاى ما را ریزان نموده است».

 در زیارت ناحیه وارد شده است که:

 «وَ أُقِیمَتْ لَکَ الْمَأْتَمُ فِی أَعْلَى عِلِّیِّینَ وَ لَطَمَتْ عَلَیْکَ الْحُورُ الْعِین».

 «براى تودر اعلى علیین مجالس عزا و ماتمکده‏ها بنا شده وحور العین به خاطر تو به صورت خود لطمه زده است».

اینها قطره‏اى از دریاى روایات فراوانى است که در این باب وارد شده وتمامى آنها گویاى یک مطلب است، وآن این که ملاک شعائر حسینى و عزاى بر مظلوم بسیار مهم‏تر وقوى‏تر از بسیارى از احکام دیگر است. بنا براین اگر تزاحمى میان این دو رخ داد شعائر حسینى بى‏چون و چرا مقدم خواهد بود.

وجه اهمیت این است که این شعائر مرتبط با ولایت است که «لَمْ یُنادِ بِشَى‏ءٍ کَمَا نُودِیَ بِالوِلایِةِ»

، و مرتبط با سیدالشهداست که او نفس رسول خدا و چراغ هدایت و کشتى نحات است، اگر شعائر  از بین‏

برود بشریت تا ابد هلاک شده و نجات نخواهند یافت و چراغى براى هدایت نخواهند داشت. از این رو از دست دادن جان یک یا چند نفر در مقابل حیات معنوى همه بشریت ارزشى ندارد


مطلب سوم: کدامین ضرر؟

ضرر و هلاکت و از دست دادن، به چیزى مى‏گویند که گتره و بیهوده از دست انسان برود. وقتى انسان چیز با ارزشى را بیهوده از دست بدهد و در مقابلش هیچ بهره و نتیجه‏اى وجود نداشته باشد او ضرر کرده است. اما اگر انسان چیزى را از دست داد ولى در مقابل چیز بهترى به دست آورد، در هیچ منطقى او را متضرر حساب نمى‏کنند. مثلًا اگر پول شما بیهوده از دست شما برود و در مقابلش چیزى عائدتان نشود ضرر کرده‏اید، اما اگر در ازاى از دست دادن پول به چیز ارزشمند دیگرى برسیده‏اید هیچ ضررى نکرده‏اید.

همینطور از دست دادن یکى از اعضاى بدن براى محافظت از سایر اعضا ضرر نبوده بلکه جلوگیرى از ضرر است، و یا حجامت و گرفتن مقدارى از خون سر یا کمر براى حفظ سلامت بدن. از این رو از دست دادن هر چیزى ضرر نیست بلکه باید دید در مقابل از دست دادن آن چیز چه چیزى به دست آمده است.

ضرر دنیوى و نفع اخروى‏

وقتى در مقابل از دست دادن یکى از امور دنیوى نفع آخرتى نصیب انسان بشود موضوع ضرر منتفى خواهد شد. مرحوم محقق نراقى در عوائد الأیام نیز به این مطلب اشاره کرده ، و در مستند الشیعه فروع زیادى را بر آن مترتب نموده است

    

به همین جهت جهاد در راه خدا با اینکه در آن تلف نفس و عضو هست اما ضرر نیست، چون در ازاى از دست دادن آن بهره‏هاى فراوانى عائد خود مجاهد و جامعه اسلامى میشود، و جان شهید بیهوده تلف نشده تا هلاکت باشد. همچنین است از دست دادن هر امر دنیوى براى به دست آوردن امر اخروى.

وقتى امام امیر المومنین علیه السلام مى‏فرماید جان دادن مسلمان در مصیبت اهانت به مرز و بوم اسلامى- حتى به اندازه کندن خلخال از پاى یهودیه در پناه اسلام- کارى به جا وسزاست به آن معنى است که جان آن شخص بیهوده تلف نشده بلکه در راه فضیلت بوده و هیچ ملامتى متوجه او نیست.

در حقیقت این اشکال ناشى از دید کوتاه دنیا پرستان و مادیین است که تمام خیر و شر را در این دنیا مى‏بینند و اصلا اعتقادى به فضائل و کمالات و مقامات اخروى ندارند، قرآن حال آنان را اینگونه حکایت مى‏کند:

 «وَ قالُوا ما هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما یُهْلِکُنا إِلَّا الدَّهْرُ وَما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّون» »

اما اگر اعتقادى به جهان آخرت باشد و انسان یقین داشته باشد که در مقابل از دست دادن این چیز به چیزهاى زیادى دست پیدا میکند هیچ وقت آن را ضرر به حساب نمى‏آورد.                     

بله البته ممکن است شارع مقدس به لحاظ اینکه گاه تحمل یک ضرر دنیوى در راه رسیدن به یک کمال و فضیلت، انسان را از تحصیل کمالات فراوان دیگرى باز مى‏دارد، ودیگر نمى‏تواند در این راه ادامه مسیر دهد، به خاطر وجود ضرر در یکى از تکالیفش دست از وجوب آن تکلیف و یا حتى از جواز آن بردارد، و بر مکلف لازم کند که مراعات ضرر را نموده و متحمل ضرر نشود هر چند این فضیلت از او فوت شود. همانند اینکه با وجود ضرر حکم وجوب روزه و وضو وغسل برداشته مى‏شود، چه رفع حکم رخصت باشد یا عزیمت. ولى تمام نکته در این است که در چنین موردى لزوم تحمل ضرر نه به خاطر اقوى بودن ملاک آن ضرر شخصى دنیوى از ملاک حکم شرعى است، بلکه به خاطر محروم شدن مکلف از ادامه مسیر و درک سایر کمالاتى است که در نظر شارع اهم از فوت ملاک این حکم فرعى است.

منافع دنیوى و اخروى بیشمار شعائر حسینى مانع از تحقّق ضرر در آن است‏

اکنون مى‏گوییم: عزادارى بر سالار شهیدان عالم که سبب برکات فراوان دنیوى و اخروى، در شخص و جامعه، در اخلاق و عقائد، در تربیت اجتماعى و ... دارد، در مقابل این همه نفع تلف عضو و یا تلف نفس ضرر محسوب نمى‏شود و ضرر در اینجا تخصّصاً و موضوعاً منتفى است.

چگونه ضرر باشد در حالى که علت بقاء اسلام و مانع تحریف این آیین آسمانى- همانند سایر ادیان- شده است؟

چگونه ضرر باشد در حالى که از توحید تا معاد، از طهارت تا دیات، از اخلاق وآداب همگى وابسته به اوست؟ واگر این شعائر از بین برود تمامى دین از بین خواهد رفت وچیزى از آن نخواهد ماند، مگر مشتى خرافات وظلمات، همان چیزى که در سایر ادیان تحریف شده مشاهده مى‏کنیم.

چگونه ضرر باشد و حال آنکه این شعائر حیات طاغوتهاى روزگار را به چالش کشیده، و آنها را همیشه هراسان از این عزاداریها نگه داشته است، و به همین سبب از گذشته زمان تا به امروز با تمام قوا سعى در کمرنگ کردن این شعائر و عزادارى‏ها و زیارت رفتن‏ها هستند؟

چگونه ضرر باشد و حال آنکه چنین شعائرى سبب تقویت روحیه سربلندى و عزت و زیر بار ظلم نرفتن در جوامع ایمانى است که داد مستکبران عالم را در آورده است؟

چگونه ضرر باشد و حال آنکه سبب تقویت روحیه ایمانى جوامع بوده و سد محکمى در برابر تهاجمات روز افزون فرهنگى دشمنان است؟

چگونه ضرر در این شعائر صدق کند و حال آنکه قوام دین به این شعائر است، و تمام دین را همین شعائر حفظ میکند؟

این شعائر علاوه بر منافع لایتناهى اخروى منافع بیشمار دنیوى نیز دارد. از این رو حتى اگر قاعده فوق را نسبت به منافع اخروى نپذیریم و ملاک نفع و ضرر را تنها منافع دنیوى بدانیم، به هیچ وجه نمى‏توان از منافع بیشمار دنیوى این شعائر چشم پوشى کرد. پس در این شعائر- با تحفظ بر عنوان شعیره بودن- ضرر موضوعاً منتفى است چه به لحاظ نفع اخروى وچه به لحاظ منافع بیشمار دنیوى

                     

شعائر حسینى براى از خود گذشتن‏است نه‏ خود را حفظ کردن‏

اساس شعائر حسینى بر ایجاد روحیه حماسى وفداکارى وایثار واز خود گذشتگى است، نه مراعات جان وحفظ خود وخود خواهى، اساس بر جهاد وجانفشانى است نه نگه داشتن جان، اساس بر جانبازى است نه تن پرستى

اصلا حسین علیه السلام یعنى فداکارى، یعنى از خود گذشتن، یعنى به فکر خود نبودن، یعنى جانفشانى در راه محبوت را شیرین‏تر از عسل دانستن، یعنى ندیدن خود ودیدن او

کربلا یعنى تیر را به چشم و جان خریدن تا خارى به پاى حجة اللَّه نخلد، کربلا یعنى قطعه قطعه شدن در راه امام زمان تا تنى از او نرجند، کربلا یعنى مادر، سر بریده فرزند را به طرف دشمن پرتاب کند تا از این رهگذر یک خار از هزاران خار از سر راه فرزند زهرا کنده شود. کربلا یعنى اینکه منتها آرزوى انسان این باشد که خون آلوده‏اش با خون امامش مخلوط شود تا از این راه کسب آبرو کند. اینها معانى نهضت عاشوراست نه آنکه تمام فکر وذکر انسان این باشد که خارى در پایش نخلد تا مبادا خونى از او جارى شود ولطمه‏اى ببیند. به همین جهت میرزاى قمى شعائر حسینى را در باب جهاد مندرج کرده است.

آیا تحمل ضررهاى فراوان براى تمرین و آمادگى سربازان فداکارى که حاضرند سر خود را در راه هدف ببازند ضرر محسوب میشود؟

همیشه در هر لشکرى یک عده سرباز فداکار هستند که حاضرند در راه هدفشان هر زحمتى را به جان بخرند، چنین کسانى را به تمرینهاى سخت و دشوارى وا مى‏دارند که دیگران از تحمل آن عاجزند، زیرا اینها قرار است جان بدهند پس نباید از ریختن مقدارى از خونشان در هنگام رزمایش وآمادگى نظامى واهمه‏اى داشته باشند. اینها براى اینکه خود را نگه دارند نیامده‏اند، بلکه آمده‏اند تا خود را نگه ندارند وهدفشان را نگه دارند، جانشان را فدا کنند تا هدفشان فدا نشود. گاه در برخى رزمایشهاى نظامى جان برخى از این تکاوران نیز از بین مى‏رود، اما چه باک از رفتن جان چند نفر در مقابل آمادگى نظامى وتربیت سربازانى که در راه هدفشان سر مى‏بازند.

معمولا براى بیان چنین معانى والاى ایثار وشهادت از رنگ قرمز ویا گل لاله استفاده مى‏کنند، زیرا دلالت خون ورنگ سرخ بر شهادت ورشادت دلالتى طبعى است وچنین دلالتى برتر از دلالت‏هاى وضعى موجود در سایر اقسام شعائر است.

مى‏دانیم عزیزترین چیز براى انسان جان اوست، برخى در راه محبوبشان از بذل مال دریغ ندارند اما صحبت جان که برسد عقب نشینى مى‏کنند. اما عده‏ایى هستند که حاضرند با صد شور و شعف در راه محبوبشان جان خود را نیز ببازند، همان جان عزیزى که همه با دوصد حرص وآز آن را حفظ مى‏کنند.

اینها همان کسانى هستند که‏ صد البته که رزمایش این گروه فداکار بسیار دیدنى خواهد بود، که چگونه با عشق و شور از خون دل خود- که عزیزترین چیزها نزد بعضى مى‏باشد- به چه راحتى مى‏گذرند واصلا ناراحت نیستند!


وصد البته که چنین رزمایشى براى گروه دیگر بسیار تلخ ونامبارک بوده ومو را بر تنشان راست مى‏کند، اینها که با نام محبوبشان چنین سر مى‏بازند اگر او را ببینند وقرار باشد به فرمان او بجنگند چه خواهند کرد؟ در حقیقت این یک تمرین وآمادگى نظامى است براى یارى آن یار سفر کرده که صد قافله دل همره اوست، چه پس از ظهورش وچه قبل از آنهمانند نیکان باش‏البته نمى‏خواهیم بگوییم هر که در این رزمایش شرکت مى‏کند از چنین شناخت بالایى برخوردار است، واین کار او نشانه شدت رشادت وفداکارى وعلاقه او در راه محبوبش مى‏باشد.

 اما یکى از اصول مسلمّ در علم اخلاق وتربیت ویکى از بهترین شیوهاى کنترل نفس وبه دست آوردن عنان این اسب چموش، همانندى با نیکان است.

 یعنى کسى که یکى از فضائل روحى برایش بسیار دشوار مى‏نماید، اگر بخواهد نفسش رام شده وبر انجام این فضیلت عادت کند، باید خود را شبیه‏کسانى که داراى این فضیلت هستند بنماید، و به اصطلاح عامیانه اداى او وکاریهایش را در بیاورد که همانندى با نیکان خود یک فضیلیت است. در چنین حالتى کم کم انسان رنگ او را به خود مى‏گیرد و مانند او خواهد شد.

امیرالمؤمنین علیه السلام مى‏فرماید:

إِنْ لَمْ تَکُنْ حَلِیماً فَتَحَلَّمْ فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَکَ أَنْ یَکُونَ مِنْهُمْ».

اگر بردبار نیستى خود را به شکل بردباران در آور، که بسیار اندکند کسانى که خود را شبیه گروهى نمایند مگر آنکه بالأخره از آنها خواهند شد

بنابراین یکى از راههاى ایجاد روحیه حماسى و جانبازى وفداکارى وایثار واز خودگذشتگى- که تمامى اینها معانى بلند نهضت عاشورا وکربلاست- همانندى با دارندگان این فضائل است، تا به این واسطه چنین روحیه‏ اى در آنها هم ایجاد شود.

---------------------------------------------------------------------

منبع : الشعائر الحسینیه آیت الله سند